مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

بدون شرح...

من هیچی نمیگم خودتون ببینید: اونی که آقا مانی ترتیبشو داده یه قوطی بزرگ کرم دست و صورت نیوا هست که دیگه الان نیست  . جالبه دقیقا همون روز رفته بودیم سفارش مبل بدیم. خدا رو شکر که مبلای جدید رو نیاورده بودن وگرنه ... هر چند هیچ کاری نمیتونستم بکنم به جز گریه ...   ...
20 آذر 1391

مانی کچل میشود...

خلاصه بعد از کلی مقاومت در مقابل مامانی که از تابستون هی می گفت تا هوا سر نشده ببرین مانی رو کچل کنین که موهاش یه دست بلند بشه ،دوشنبه راضی شدیم که آقا مانی رو ببریم آرایشگاه... یعنی 6/9/91 ساعت 6 بعدازظهر من و نیما با مانی جوجو رفتیم به سوی آرایشگاه. همش نگران بودم که شیطونی کنه یا بترسه اما خدا رو شکر مثل یه پسر خوب نشست روی صندلی و تا آخر از جاش تکون نخورد وقتی آقای آرایشگر ماشین اصلاح رو گذاشتم جلوی سرش و موهاشو تراشید قیافه مانی دیدنی بود  انگار بهت زده شده بود یا بغض داشت خودشم از قیافه اش تعجب کرده بود. هر از گاهی هم یه لبخندی میزد. وااااااااای خدا خیلی با مزه شده وقتی تموم شد یه دست کشید روی سرش برگشت منو...
8 آذر 1391
1